,

 

 

 

 

 

ریشه یابی تروریسم اسلامی

 

در شام گاه جمعه سیزدهم نوامبر سال جاری، گروهی از تروریست های اسلامی با ترکیبی از جوانان مسلمان عرب تبار فرانسه و بلژیک، در پیوند تنگاتنگ با داعش(دولت اسلامی خود خوانده ی عراق و شام)،  در یک اقدام  ضربتی،  اما سازمان یافته و  با تدارک از پیش آماده،  به سه رستوران و یک سالن کنسرت در قلب پاریس، یورش آوردند، صد و سی نفر را کشتند،  بیش از سیصد تن را هم زخمی ساختند و پیش از انجام واکنشی از جانب پلیس و نیروهای امنیتی فرانسه، منطقه را ترک و ره سپار بلژیک و یا مخفی گاه های خود شدند. ناگفته نماند که طرح موازی و هم زمان دیگر آنان، برای به آشوب کشیدن استادیوم بزرگ ورزشی پاریس با هشتاد هزار تماشاچی، که مسابقه ی دوستانه ی تیم های ملی فوتبال آلمان و فرانسه جریان داشت، خوش بختانه  ناکام ماند و گر نه، با انجام  سه عمل انتحاری در میان تماشاچیان فوتبال،  چه بسا فاجعه ی انسانی  به مراتب سنگین تری روی می داد و  شمار تلفات به چند برابر می رسید.

انجام  اقدامی  تروریستی، به این چابکی و به این درجه از اهمیت، در خاک فرانسه که تنها با عملیات یازده  سبتامبر گروه ال قاعده  در آمریکا در خور سنجش است و احتمال اقدامات تروریستی دیگری از جانب آنان، یا هم دستان و هم فکران شان،  در فرانسه، بلژیک، آلمان  یا دیگر کشورهای اروپائی و اعلام  حالت فوق العاده  در  دو کشور فرانسه  و  بلژیک، و به ویژه  در بلژیک، که پس از این روی داد، با تعطیل چند روزه  ی مدارس، دانش گاه ها، خطوط ترابری عمومی و متروی شهری هم راه بود،  نشانی است برجسته از  جدی بودن و جدی دانستن خطر تروریسم و درک خطر تروریست های اسلام گرا!

اما چه گونه گی اقدام  تروریستی یک زوج مسلمان بنیادگرای پاکستانی تبار، در ترور چهارده تن از هم کاران خود،  در "سن بار دینو"، شهری در  ایالت کالیفرنیا، ایالتی  که بیش ترین شمار جمعیت مسلمان ایالات متحده ی آمریکا را در بر دارد، آن هم  دست به سلاح شدن هر دو پس از یک مناقشه ی کوتاه مرد با هم کاران خود. از این دو،  یک نفر سال ها در عربستان زیسته و هر دو آموزش یافته ی مدارس اسلامی عربستان در پاکستان هستند.

اقدامی چنین شتابان، فراتر از این که از تروریست های وابسته به داعش باشند، یا غیر، بازتاب نفرت کینه توازنه ی مسلمانان بنیادگرائی را به نمایش می گذارد که تربیت یافته ی مکتب وهابی هستند و  کشتن انسان های بی گناه را کلید ورودی بهشت و پاداش فضل جهاد می دانند.

ارتکاب جنایتی چنین، هشداری است که  پدیده ی تروریسم اسلامی، فراتر از کشورهای اسلامی و همسایه گان دور و بر آن ها،  که دیرگاهی است جلوه گاه  ترورهای  کور بنیادگرایان اسلامی هستند، دارد به سرتاسر جهان سرایت می کند.  

تازه ترین عملیات تروریستی در آمریکا، فرانسه و بلژیک نهیبی است به سران اروپا و آمریکا، که کانون های  تروریستی جهان اسلام را  تنها در عراق و سوریه که رادیوی "ال بیان" وابسته به دولت اسلامی، شبانه روز به زبان های اروپائی و منطقه ای بذر ترور می کارد، ندانند و دیگر مراکز تربیت اسلامی و آموزش  تروریستی  را دریابند که چون سرطان به سرتاسر جهان  رخنه نموده  و هم چنان در حال گسترش است و دریابند که پدیده ی تروریسم اسلامی و کاشتن بذر نفرت در پرتو بنیادگرائی اسلامی که زمینه ساز ترورهائی از این گونه است  تروریسم را  به درون  مرزهای آنان کشانده  و آوازه گران اسلامی،  در درون مرزهای آنان زیر نام جهاد به عنوان وظیفه ی دینی، به  فریب جوانان ناآگاه مسلمان می پردازند و اگر به زودی،  دست به کار نشوند؛  چه بسا مهار اوضاع از کنترل خارج شود.

اقدام زوج جوان پاکستانی تبار، یکی از کانون های اصلی و مرکزی تربیت  تروریسم،  یعنی دولت پادشاهی سعودی در عربستان  را نشان داد که در کنار جمهوری اسلامی  ایران و در رقابت با آن،  دیرزمانی است شهروندان خودی و بیگانه  را در درون مرزها،  تروریزه نموده اند. هر دو رژیم  با پرداخت هزینه های گزاف، دست اندر کار  آموزش قرآن، احکام اسلامی و پرورش مبلغان  و آوازه گران اسلامی هستند که برای برقراری نوع حکومت اسلامی، به عنوان امام جماعت و پیشوای مساجد  آماده می سازند و  به برکت دلارهای نفتی در هر گوشه از جهان که بتوانند مسجد، حسینیه و فاطمیه بر پا می دارند و لانه های تروریستی را گسترش می دهند. 

جهان غرب و به ویژه اروپائیان،  باید دریابند که تنها به اروپا و انسان اروپائی که ممکن است قریانی تروریسم کور اسلامی شوند، نیندیشند،  به پدیده ی تروریسم اسلامی در کلیت خود بنگرند و به نجات همه ی انسان هائی برخیزند که  هر روز در گوشه ای از جهان  به قربان گاه  اسلامی می روند. به این واقعیت  تلخ و دردناک  بیندیشند  که پاکستانی، افغانی، عراقی، سودانی  هندی، نیجریه ای، مسیحی، کلیمی، بهائی، ایزدی، ناصبی   و دیگر اقلیت های قومی و ملی که جمعی و فردی ترور می شوند، مثل انسان اروپائی خون سرخ دارند و نمی توان نسبت به سرنوشت آنان بی تفاوت ماند.

از همه دردناک تر این که در پرتو رقابت های مذهبی، تروریست های شیعی  مسلمانان سنی را ترور می کنند و تروریست های سنی،  مسلمانان شیعه را، هر دو جریان  در کوی و برزن، خون هم دیگر را می ریزند  و گاه مساجد  را با نمازگزاران اش می سوزاند و  دود می کنند، یا با خون مسلمانان بازارهای  میوه و  سبزی را رنگین می سازند. این نوع ترورها در طی دو دهه ی گذشته،  چند بار در  شهرهای عراق، پاکستان، افغانستان و ایران تکرار شده و رقم قربانیان چند است؟

"مصیب ال زرقاوی"، که به جرم سازمان دادن جریانی برای ایجاد حکومت اسلامی در اردن هاشمی، محکومیت نه ساله داشت، پس از آزادی از زندان،  به ال قاعده پیوست و آن چنان شیعه کشی ای در عراق راه انداخت که بن لادن  و زواهیری او را از ادامه ی شیعه کشی بازداشتند اما وی به توصیه رهبران ال قاعده هم توجه ننمود و تنها یک بمب آمریکائی بود که شیعیان عراق را از ادامه ی ترورهای کور وی نجات داد. و البته مقتدا صدر هم از سنی کشی در عراق چیزی از مصیب کم نداشت.

ترور پدیده ای است سیاسی و امروزه از هر زمان دیگری  سیاسی تر!  و باید با پدیده ی  ترور، به مثابه  اقدام سیاسی جریان های ویژه ی مذهبی و سیاسی برخورد نمود که با اقدامات تروریستی خود در پی به کرسی نشاندن آماج های سیاسی خود هستند. اما ترویست های اسلامی پشتوانه دولتی  و قدرت منطقه ای دارند،  به تکنولوژی مدرن مسلح اند و سازمان های جاسوسی غرب، به ویژه سیا و موساد  به سبب تجهیز جریان هائی از آنان در چهار دهه ی گذشته، بیش ترین مسولیت را دارند و هم آن ها هستند که می توانند از کانال مناسبات خود، دندان افعی را بکشند. سوای نقش سازمان های جاسوسی غرب در تجهیز فنی و مسلحانه ی جریان هائی مانند ال قاعده و طالبان در جنگ اقغانستان و هم کاری با دولت قطر و عربستان برای آموزش فنی تروریست های صادراتی، در کشورهای عربی زمینه ساز بسترهای تروریستی هستند.   

دولت امپریالیستی فرانسه که در پیوند تنگاتنگ با امپریالیسم آمریکا  و بریتانیا،  در سرنگونی رژیم  سکولار قذافی و واگذاری کشور نفت خیز لیبی به اسلام گرایان تروریست و باندهای رقیب اسلامی، با بمباران منظم هدف های نظامی، ویرانی پادگان های ارتش، کشتار نظامیان، بمباران اقامت گاه های قذافی، ویرانی شهرها و گسیختن شیرازه امور کشور لیبی،  در این جنایت تاریخی نقش اساسی و محوری داشت؛ تا چند ماه پیش، برای سوریه هم  در تدارک چنین سناریوی بود،  تا جائی که قتل عام مردان  شهر تاریخی سنجار  یا زندشهر، در اقلیم  کردستان و به برده گی گرفتن زنان و دختران ایزدی این شهر و روستاهای حومه  توسط  تروریست های اسلامی وابسته  به داعش و نیز ویرانی  شهر کوبانی و صدها روستای حومه ی آن، نه افکار عمومی مردم فر انسه را برنینگیخت و نه دولت فرانسه را به واکنش جدی واداشت و  دولت فرانسه، همانند گذشته، سرنگونی دولت  بشار ال اسد  را در پرتو هم کاری گروه های تروریستی و دولت های هم پیمان غرب در منطقه،  بر مبارزه با داعش مقدم می دانست. در شرایط  کنونی هم که پرچم ضد داعشی برافراشته، باز هم  بر سیاست برکناری اسد، متلاشی ساختن ارتش سوریه  و از هم گسیختن ارکان دولت سکولار کنونی پافشاری می ورزد.

اگر چه آمریکا و بریتانیا، برای سرنگونی ضربتی رژیم اسد با دولت فرانسه  هم کاری ننمودند، اما این دولت حتا پس از حمله ی تروریست های اسلامی به  دفتر روزنامه فکاهی "شارلی ایبدو" در ژانویه ی گذشته  و ترور سردبیر و شماری از نویسنده  گان این روزنامه و نیز کشتار بیش از صد نفر و مجروح ساختن بیش از سیصد نفر از اعضا و هواداران حزب دموکراتیک خلق های ترکیه در انکار، توسط عوامل انتحاری داعش،  باز هم  در این سیاست خود تجدید نظر ننمود  و  آن گاه  به اتحاد نیم بند ضد داعشی تمایل نشان داد  که روسیه  با بمباران هوائی مواضع داعش به طور جدی وارد جنگ شد و اینک پس از ارتکاب این دومین یورش تروریستی به قلب پاریس، تشویش همه گانی نسبت به  تکرار آن  و جریحه دار شدن  افکار عمومی فرانسویان است که علیه جریان داعش اعلام جنگ  می دهد  و  از همه ی کشورهای عضو جامعه ملل درخواست می نماید که برای ریشه کن کردن این جریان  از خاک عراق و سوریه هم کاری کنند، همان کاری که ایالات متحده ی آمریکا، پس از عملیات ال قاعده در سپتامبر  دوهزار و یک میلادی  و در پی حمله ی تروریست های اسلامی وابسته به ال قاعده،  به برج های دوقلو نیویورک و  مرکز پنتاگون در واشنگتن انجام داد و برای از میان برداشتن پای گاه های ال قاعده به افغانستان لشکرکشی نمود.

بی گمان همان طور که ایالات متحده ی آمریکا،  با وجود برخورداری از یاری های نظامی دیگر کشورهای ناتو، پرداخت هزینه ی سنگین لشکر کشی و اشغال پانزده ساله ی افغانستان، نتوانسته است جریان تروریستی  ال قاعده  و طالبان را که پشت به دولت پاکستان و دلارهای نفتی سعودی دارند،  در این منطقه  ریشه کن سازد و به فعالیت های شان  در افغانستان، پاکستان، هندوستان  و  دیگر کشورهای اسلامی و غیر اسلامی پایان دهد؛ .طرح فرانسه هم، حتا با اشغال احتمالی سوریه و یا بخشی از خاک عراق و سوریه که در اشغال داعش است، چه بسا ناکام بماند، زیرا تروریسم اسلامی، در جاهای دیگری ریشه ای بس ژرف  تر در خاک دارد و از آن جا به منطقه انتقال یافته است و در میدان رقابت دگراندیش ستیزی اسلامی است که هرگروهی تلاش دارد خود را اصولی تر، خشن تر و یران گرتر نشان دهد..

دو برداشت از اسلام!

با انجام عملیات تروریستی مسلمانان فرانسوی در پاریس و زوج  جوان پاکستانی تبار در آمریکا، نگاه ها به سوئی دیگر برگشته، که تروریسم  اسلامی چه گونه ریشه دوانده و ریشه ی آن ها  در کشورهای اسلامی و غیر اسلامی،  چه گونه برچیده  خواهد شد؟  بسترهای پرورش  تروریست و مرداب های تروریست پرور  را چه گونه می توان خشکاند! و آیا می توان بدون خشکانیدن باتلاق های تروریست پروری که  مبلغان جهاد اسلامی را می پروراند و به  سرتاسر جهان می فرستد،   به شیوه ای ابزارواره(مکانیکی)  به فعالیت های تروریستی و خطر تروریسم  اسلامی در اروپا  پایان داد

نخستین مساله ی مطرح شده، نگاه دو باره ای است به اسلام! و برداشت  دو گانه ی مسلمانان و غیر مسلمانان از اسلام! زیرا عملیات زوج پاکستانی تبار را فراتر از جریان های داعشی باید در پدیده ی جست و جو نمود که نفرت می کارد و مسلمانان را برای کشتن دگراندیشان مشتعل نگه می دارد. !

 تردیدی نیست که جریان های فاشیستی و  شبه فاشیستی در اروپا و آمریکا، در تداوم  سیاست های نژادپرستانه ی خود  تلاش دارند با تروریست خواندن همه ی مسلمانان، به مصداق  ماهی گرفتن از آب گل آلود،  بر هیستری خارجی ستیزی بدمند و  با فشار همه جانبه بر مهاجران مسلمان تبار،  برای خود پای گاه سیاسی  و منزلت اجتماعی کسب کرده، هم  دور را از رقیبان لیبرال خود  بربایند و هم  راه را بر پناه جویان مناطق جنگ زده و فراریان از ستم دولت های اسلامی مسدود سازند.  از این دیدگاه،  همه ی مسلمانان، به اعتبار مسلمان بودن و داشتن تبار اسلامی یا شناسنامه ی اسلامی،  تروریست تلقی شده  و باید با همه ی آنان به مقابله پرداخت. به بیان روشن تر،  جنگ صلیبی دیگرِی را راه انداخت، اما به شیوه ی امروزی!

احزاب راست و مسیحی که در چهار کشور اروپای خاوری، لهستان، چک، اسلواکی و مجارستان، کشورهای سوسیالیستی پیشین،  زمام امور را در دست دارند و  دیرگاهی است از پذیرفتن حتا اندک شماری از پناه جویان سوری و کم ترین میزان هم کاری با دیگر کشورهای اروپائی در تقسیم پناه جویان خودداری می ورزند، از عملیات تروریستی فرانسه  و آمریکا،  بهانه ی  تازه ای ساختند، تا با تروریسم خواندن جنگ زده گان سوری و سایر پناه جویان آسیائی و آفریقائی سیاست دیرینه ی خود را چهار میخه سازند.

سخنان میلیاردر مشهور آمریکائی، "دونالد  ترومف"، مطرح ترین نامزد احتمالی جمهوری خواهان  در انتخابات ریاست جمهوری سال آینده، دایر بر جلوگیری از ورود مسلمانان به آمریکا، که  تودهنی  و سرزنش خودی و بیگانه را به دنبال داشت، نمونه ای باید دانست از این برداشت و تلاش برای ادامه  سیاست ها و برخوردهای نژادپرستانه ای که  آفریقائی تباران  و رنگین پوستان آمریکا، پس از چند سده،  هم چنان از آن در رنج اند!

تودهنی سیاست مداران و مقامات ارشد آمریکائی و اروپائی به ترومف نشان می دهد که برخوردهای نژادپرستانه با مساله ی تروریسم اسلامی جائی ندارد و همه گان پذیرفته اند که تروریسم اسلامی را نباید به حساب مسلمانان و یا همه ی مسلمانان نوشت! زیرا همان طور که اشاره شد، بیشینه ی مسلمانان، در کشورهای اسلامی،   خود از قربانیان تروریسم اسلامی  و دولت های تروریستی هستند و موضع اسلام سلفی و جهادی ندارند.

از صدر اسلام تا کنون، جدای از فرقه گرائی های گوناگون که در ذات هر مذهب  و ایدئولوژی مذهب گونه، امری  بدیهی می نماید و جدای از کینه های دیرینه ی شیعه و سنی و مشتقات آن ها و جنگ فرقه های مذهبی، چه در باور شیعیان و چه در باور سنیان،  دو برداشت دوگانه  از اسلام،  به موازات هم ادامه داشته! اسلام  و شریعت به عنوان امر شخصی و معیار اخلاقی،  یا اسلام  و شریعت به عنوان امر حکومتی( اسلام سلفی)!

اسلام به عنوان یکی از ادیان الهی، در کنار سایر ادیان  و نه به عنوان تنها دین الهی، اسلامی که توجیه گر باورها، آرام بخش پدیده مرگ و زنده گی است در برابر  اسلام جهادی، به عنوان تنها دین الهی! 

این دو برداشت از اسلام،  از گذشته های دور و از عصر خلفای اسلامی، تا کنون در میان توده های مسلمان جاری است و هم  چنان مشاجره آمیز!  اما این  برداشت دو گانه از اسلام،  با زوال امپراتوری عثمانی به عنوان آخرین سلسله ی خلفای اسلامی در آغاز  سده ی بیستم و پایان جنگ دوم جهانی، بار توده ای  بیش تری یافته و به ایدئولوژی و سلاح مبارزاتی  دو جریان مبدل شده است. جریانی که  هم چنان در صدد احیای نظام خلافتی و امپراتوری بزرگ اسلامی است و جریانی که خواهان نوجوئی، گسترش جامعه ی مدنی، جدائی دین از دولت و تشکیل حکومت های سکولار در کشورهای اسلامی! 

تلاش برای برقراری حکومت اسلامی و اتحاد همه ی مسلمانان، بر زیر یک سقف، بر مبنای احکام قرآنی، سنت محمدی و چهار خلیفه ی جانشین اش، با پای بندی به  اجرای نعل به نعل و بی چون و چرای  شریعت اسلامی و سنت های  صدر اسلام، اصولی دانستن مردسالاری عریان، پذیرش تعدد زوجات، برقراری مجازات شرعی،  بریدن دست و پا، سنگسار، اعلام حکم جهاد علیه کفار و موجه دانستن کشتار دگراندیشان مذهبی و غیر مذهبی نمی تواند با نوجوئی جامعه شناسی  سازشی داشته باشد 

از دیدگاه سلفی،  پذیرش شریعت  به عنوان آئین حکومتی و احکام شرع  با تفسیری خشک و یک جانبه از  آیه های قرآنی ــ  تفسیری زندانی در حصار تنگ چهارده سده پیش ــ، امری است مختوم، بی بازگشت و بی چون و چرا، و قرآن  به عنوان قانون اساسی مدونی که دین حنیف اسلام  پایه و اساس آن است و از جانب خداوند بر پیامبر اسلام  نازل شده است. 

بر مبنای این دیدگاه، به مصداق توجیه وسیله با هدف، شریعت اسلام به مجاهدان دولت اسلامی در عراق، سوریه، نیجریه،  لیبی، مالی، ال جزایر، سومالی، نیجریه، افغانستان، پاکستان،  اندونزی و ... اجازه می دهد از  کاربرد هیچ  جنایتی، از جمله کشتن انسان های بی گناه و کودکان و زنان، در درون و برون مرزهای خود فروگذار نباشند و در خارج از مرزهای خود، در نیویورک، واشنگتن، پاریس، بروکسل، قاهره، انکارا و هر جای دیگری  در جهان، دست به ترور بزنند و یا در  درون مرزهای خود، با کشتن مردان، زنان و دختران شان  را به شیوه ی صدر اسلام تصاحب کنند  و  از همه رسواتر،  با یورش به مدارس  دخترانه، گروگان گیری دختران و آموزگاران  را جهاد بنامند  و با فروش آنان به عنوان برده و اسیر جنگی، به  ترویج  فحشای اسلامی یاری برسانند و برای جریان خود و یا دولت اسلامی درآمد کسب کنند.  زیرا به باور آنان اصل بقای دولت اسلامی  و مجاهدان اسلام است با هر تدبیری!

این دیگاه شیعه و سنی هم ندارد. زیرا رهبران جمهوری اسلامی هم از ولایت مطلقه فقیه دم می زنند و  روح اله  خمینی به عنوان ولی فقیه و رهبر جمهوری اسلامی در زمان حیات خود،  در پاسخ  پرسشی از جانب علی خامنه ای،  رئیس جمهور وقت و جانشین آتی اش، نوشت دولت اسلامی اجازه دارد واجبات مردم را هم تعطیل کند!

در پی برگزاری انتخابات دهمین دوره ی ریاست جمهوری  در سال هشتاد و هشت شمسی، که با تقلب گسترده، برای دومین بار  دلقکی به نام  محمود احمدی نژاد را از صندوق در آوردند و در اعتراض به این تقلب گستاخانه، تظاهرات میلیونی در خیابان های تهران  به راه افتاد. سوای کشتن و محاکمه ی  شمار زیادی از تظاهر کننده گان،  پس از چند ماه فاش شد که در زندان قرچک ورامین به شماری از مردان بازداشت شده تجاوز نموده اند  در توجیه این جنایت تاریخی،  یکی از علمای برجسته ی اسلام به نام "آیت اله مصباح یزدی"، برای سرکوب مخالفان و حفظ حکومت اسلامی  تجاوز به مردان را هم مانند تجاوز به زنان،  مجاز و شرعی اعلام نمود.  

در برابر این برداشت توحش آمیز از دین  برای بقای حکومت اسلامی، برداشت منعطفی از اسلام، چه اسلام شیعی و چه اسلام اهل تسنن،  اسلام را از این گونه آلوده گی مبرا دانسته، دین را امری معنوی، شخصی  و اعتقادی تلقی نموده،  برای پی روان سایر ادیان و دگراندیشان، کم و بیش احترام قائل است، همزیستی با دیگر مسلمانان  و غیر مسلمانان را موجه می داند و با استناد به شماری از آیه های قرآنی، به ویژه آیه های مکی، با پذیرش جدائی دین از دولت،  اسلام را با دموکراسی امروزی  سازگار دانسته، و اگر چه انسان را هم چنان مخلوق خدا می داند و به افسانه ی قرآئی  یا یهودی خلقت آدمی باور دارد،  اما مخلوقی  می داند مختار و حاکم  بر سرنوشت خود!

در صدر مشروطیت ایران، روحانی به نام، میرزا حسین نایینی، با انتشار رساله ای مستند به نام "تنبیه الامه و تنزیه المله" از  این دیدگاه  دفاع نمود و  اسلام را با دموکراسی سازگار دانست. سه دهه  دیرتر، استاد علی عبدل رزاق، مدرس دانش گاه اسلامی "الازهر"  در برابر کسانی که به توصیه  انگلیسی ها تلاش داشتند برای ملک فاروق پادشاه وقت مصر،  بساط خلیفه گری اسلام بر پا دارند. به نوبه ی خود با انتشار رساله ای مستند، به نام"اسلام و مبانی حکومت"،  نشان داد که اسلام دین حکومتی نیست، آیه های قرآنی برای ارشاد آمده و نه حکومت! پیامبر اسلام  تنها رسالت نبوت داشته، نه امامت!  بنا بر استدلال استاد عبدل رزاق اندک آیه های مورد استناد هواداران حکومت اسلامی که دیرتر خمینی هم در توجیه حکومت روحانیت به آن چسبید، شان نزول دیگری دارد.

در انقلاب پنجاه و هفت هم کسانی مثل  آیت اله شریعت مداری به شیوه ی عمل خود، بر جدائی دین از دولت و  پرهیز روحانیت از مداخله در قدرت حکومتی و دولتی تاکید داشتند و کسانی مانند روحانی مبارز اهل سنت،  شیخ عزدین حسینی، فراتر از جدائی دین  از دولت،  از حق تعیین سرنوشت و خودمختاری مردم کرد و دیگر ملیت های تحت ستم  دفاع می نمودند و هم کاری با نیروهای مبارز و کمونیست  را برای مسلمانان موجه  و مجاز می دانست. 

جوهر اختلاف این دو برداشت از اسلام در حوزه ی سیاسی، خود را در پای بندی بر دموکراسی و یا تاکید بر دیکتاتوری نشان می دهد. این دیکتاتوری، در کشوری مانند ایران دیکتاتوری عبا و نعلین باشد یا در کشوری مانند عربستان پادشاهی و ارثی! 

اگر قرار باشد که شیوه ی اداره ی جامعه را قرآن و سنت محمدی رقم زده باشد، انسان ها  مخلوق بی ارداه ی خداوند باشند  و  حاکمیت ازلی و ابدی از آن خداوند،  نه از آن ملت و شهروندان یک کشور،  دیگر دموکراسی و حق تعیین سرنوشت،  معنا  و مفهومی ندارد. زیرا یک وجه بارز ملیت و حق شهروندی، اراده ی ملی،  جمعی، حق تعیین سرنوشت و حق حاکمیت ملی است! و  شهروندان یک کشور،  تنها با اراده ی جمعی خود، خواه به شیوه ی همه پرسی و خواه به شیوه ی نماینده گی، از حق انشای قوانین برخوردارند  و به بهانه ی شریعت ازلی و احکام قرآنی، که قابل تفسیر است،   نمی توان اراده ی ملی و حق رایزنی و تعیین سرنوشت را از بشریت و یا ساکنان یک کشور و یا یک سرزمین  سلب نمود و یا به شروطی مشروط نمود. همان شیوه ای که در جمهوری اسلامی جاری است و نماینده گانی در چهارچوب پای بندی بر شریعت اسلام شیعی و دیکتاتوری ولی فقیه که به شیوه ی مافیائی و خشونت امنیتی، نظام و انتظامی  حکومت می  کند، در یک چهارچوب تنگ تعیین شده، تحت نظر شش روحانی به نام فقهای شورای نگهبان حق رایزنی دارند. 

اگر چه  از چهارده سده ی پیش تا کنون  این دو برداشت از اسلام  به موازات هم ادامه یافته، اما دین  و دولت در کشورهای اسلامی، از صدر اسلام  تا کنون و به ویژه در کشور ما ایران،  آن چنان در هم تنیده، که تلاش رهبران صدر مشروطیت، برای  جدای  دین از دولت و کاهش نفوذ همه جانبه ی روحانیت ناکام  می ماند. رسمیت یافتن فرقه ی شیعه ی جعفری،  به عنوان مذهب رسمی اثناعشری به قانون اساسی مشروطیت  راه می یابد و نقش ممیزی پنچ تن از مجتهدین زمانه برای بررسی قوانین مصوبه ی مجلس شورای ملی و دیگر نهادهای قانون گذاری به عنوان متمم به اصول قانون اساسی افزوده  می شود  و احکام شرعی در مسائل مهمی مانند ازدواج، طلاق، تعدد  زوجات، ارث،  نابرابری زن و مرد  و خواهر و برادر به قوانین مدنی راه می یابد و  به مناسبت های مذهبی حدود سی روز از سال تعطیل رسمی اعلام می شود. چرخه ی تولید از حرکت باز می ماند تا مردم در مساجد جمع شوند و یا در خیابان ها به سر و سینه ی خود بزنند. هر چند درخواست عدالت خانه، یکی از درخواست های اساسی مشروطیت بود و مجلس شورای ملی با تصویب آئین دادرسی مدنی و جنائی و دیگر قوانین مورد نیاز، با ایجاد دادگستری به سبک دولت های پیش رفته ی اروپائی، دست روحانیت را از امور قضائی کوتاه ساخت اما روحانیت در انقلاب پنجاه  و هفت به سبب خیانت لیبرال مذهبی خیز برداشت و قوه قضائیه  را  دوباره به چنگ آورد.

در مصر، الجزایر، سوریه و عراق،  حتا ترکیه آتاتورک هم کم و بیش اوضاع به همین گونه است و نقش اسلام به عنوان دین رسمی در تار و پود حکومت های سکولار نقش  خود را نشان می دهد. 

تضاد  شیعه و سنی اگر چه  ریشه در سنت های دیرینه ی رقابت ها و درگیری های قبیله ای قریش در صدر اسلام  و  به ویژه رقابت خاندان هاشمی و اموی دارد  که به بخش بزرگی از جهان اسلام  گسترش یافته و در طی سده ها، مسلمانان شیعی و سنی هم دیگر را  چون کافر حربی می کشند.اما در برزخ کنونی، به سبب رقابت دو قطب اسلام، اسلام گرایان شیعه در ایران و سنی گرایان وهابی در سعودی، این تضاد تاریخی شیعه و سنی، هم چنان آبش خور حکومت های اسلامی است و در پرتو حکومت های اسلامی آبش خور تروریسم  اسلامی!

اگر چه در پی مرگ محمد، اندک شماری از مهاجران  و نه انصار و مهاجرین، در چهار نوبت و در طی بیش از سه  ده،  در  گزینش چهار تن از جانشینان  وی به روشی  شبه دموکراتیک روی آوردند. اما با تثبیت حکومت امویان، مناقشه ی شیعه و سنی آغاز شد و  پی روان علی،  به عنوان شیعه ی علی، امامت را به عنوان یکی از اصول دین، بخش تفکیک ناپذیر رسالت محمدی و هم تراز نبوت اعلام نموده، با استناد به  روایات جعلی،  امامت و رهبری امت اسلامی را پس از  مرگ محمد، حق مسلم و خدا دادی علی و خاندان اش دانسته،  سه خلیفه ی نخست سلف علی  و دیرتر امویان و عباسیان را غاصب خطاب کردند. دیدگاهی که هنوز هم مبنای اعتقادی شیعیان است!

یادآوری نکاتی چند در مورد پیشینه ترور در اسلام، شاید به شناخت ریشه ای پدیده ی تروریسم اسلامی  کمک کند. پدیده ی ترور، برای نخستین بار در صدر اسلام،  توسط شخص محمد به عنوان یک تاکتیک،  کاربرد سیاسی، نظامی و اقتصادی یافت و کمین مسلمانان مدینه بر سر راه کاروانیان مکه که از شام ره سپار مکه می شدند یا از مکه ره سپار شام،  متداول گردید. کمین کردن و شبیخون زدن به کاروانیان، کشتن کاروانیان، یا به اسارت گرفتن آنان و به غارت بردن اموال، دارائی  و چهارپایان آنان منبع درآمدی شد برای محمد و یاران اش!

پس از متارکه ی جنگ بین علی و معاویه، که علی در کوفه و شرق دنیای اسلام و معاویه در شام و غرب دنیای اسلام بساط حکومتی بر پا داشتند. معاویه با سازمان دادن عملیات تروریستی در حوزه ی حکومتی علی و ترور مزورانه ی  کارگزاران و فرستاده گان وی به ولایات و بلاد اسلامی، ارکان دولت کوفه را پیش از  مرگ علی متزلزل ساخت. زیرا حاکمان برگمارده  و فرستاده گان  علی به منزل نمی رسیدند و شاکیانی هم که از جانب معاویه مورد دست برد قرار می گرفتند در  درگاه علی ره به جائی نمی بردند.زیرا  که علی توانائی جلوگیری از عملیات تروریستی کارگزاران معاویه را نداشت.

سومین مرحله ی تاریخی از کاربرد تاکتیک ترور در اسلام، بر می گردد به تضاد خلفای عباسیان و فاطمیان، که حسن صباع و جانشین اش امید کیا بزرگ،  با تصرف قلعه های موجود در نواحی کوهستانی شمال ایران  و یا ایجاد قلعه های  استوار، در حوزه ی حکومتی سلجوقیان که خود را دست نشانده ی خلفای عباسی در بغداد می دانستند، پدیده تروریسم را چاشنی دعوت رایج  خود  برای پذیرش  خلافت فاطمیان  ساختند و شخصیت های برجسته ای چون ملک شاه سلجوقی و  وزیر مقتدراش خواجه نظام ال ملک را ترور کردند، یا با تهدید ترور شخصیت هائی را به سکوت واداشتند  و ارکان دولت سلجوقی را بر هم زدند.

نکته ی جالب توجه این که هم خلفای شیعی مذهب  فاطمی یا اسماعیلیه در قاهره بر وحدت همه ی مسلمانان و حکومت واحد اسلامی تاکید می ورزیدند و هم  خلفای سنی مذهب عباسی در بغداد!  اما هیچ کدام تن به سازش با دیگری نمی دادند. خلفای عباسی که امویان را از مسند حکومت راندند، چون  نسب به عباس،  عموی محمد می رساندند، خلافت و جانشینی پیامبر را از آن  خود می دانستند و خلفای فاطمی  و پی روان شان را قرمطی و رافضی می خواندند و سزاور مرگ و کشتن! در مقابله ی با آنان،  خلفای فاطمی هم که نسب به فاطمه دختر محمد می رساندند، خلفای عباسی را غاصب و منحرف می نامیدند و برای از میان برداشتن آنان و یا کوتاه ساختن دست آن ها از بخشی از ممالک اسلامی دست به کار بودند.

اگر چه هر دو دولت در دهه های پایانی جنگ های صلیبی برای مقابله با یورش های پیاپی مسیحیان، به هم نزدیک شدند، اما با پایان سده ی سیزدهم میلادی هر دو راه زوال پیمودند و جنگ خلافت و  اختلاف دیرینه ی شیعه و سنی،  دو سده دیرتر با  برقراری امپراتوری عثمانی در ترکیه کنونی و دولت شیعی صفویه در ایران، به این دو دولت انتقال یافت و ورای جنگ های خونین دو جانبه در مرزهای دو امپراتوری،  ترک های عثمانی  در حوزه ی حکومتی خود، کمر به نابودی و کشتار شیعیان و علویان بستند و شاهان صفوی کمر به قتل سنیان و برقراری حکومت اسلامی به روایت شیعیان!

سبک کار همه ی دولت های اسلامی از قدیم تا جدید الگو برداری از صدر اسلام است و همه جا، خود را به یک سان نشان می دهد.  پس از انقلاب ایران هنگامی که شماری از روحانیون از رهبری پیامبرگونه ی خمینی دم می زدند، بی گمان حقیقتی را به عریانی فاش می ساختند.که سبک کار خمینی تقلیدی است از فرمان روائی محمد!

محمد پس از استقرار در مدینه، قدم به قدم مدینه و حومه ی آن و دیرتر، تمام شبه جزیره ی عربستان را تروریزه ساخت، هر مخالفی را از میان بر می داشت و از اقدام به ترور ابائی نداشت. . خلفای اموی، عباسی، فاطمی، عثمانی و صفویه هم همین کار را کردند. خاندان سعودی در عربستان و روحانیت شیعه در ایران، عراق و بخشی از لبنان هم پس از خزیدن به قدرت،  همین بساط را گسترده اند !      

در طی  سده ی نوزده، با دست اندازی دولت های استعماری به حوزه ی کشورهای اسلامی که هم حکومت عثمانی و هم  حکومت قاجار بخش بزرگی از متصرفات خود را به سود استعمارگران ازدست دادند، به سبب رشد نسبی آگاهی و پدید آمدن طبقات جدید، چه در ترکیه، چه در مصر،  و چه در ایران، به عنوان سه مرکز تاریخی جهان اسلام، نهضت های ملی و ناسیونالیستی میدان دار می شوند و اسلام گرایان را قدمی به عقب بر می گردانند. اما در شبه جزیره عربستان که  مردم در همان دوران صدر اسلام به سر می بردند، سران آتی عربستان، با توافق ضمنی بریتانیا، با تکیه بر اسلام وهابی،  برای بازگشت به صدر اسلام، بیرون راندن شریف حسین،  پرده دار  کعبه از مکه و مدینه و برقراری نخستین حکومت اسلامی  از نوع  امروزی خیز بر می دارند و با شکست جنبش های ملی و مبارزاتی دهه های  پنجاه و شصت، در کشورهای اسلامی و عربی  است که بازار جکومت نوع اسلامی و سعودی  گرم می شود. 

نکته ی در خور توجه دیگر این که روحانیون شیعه، اگر چه از دوران صفویه تا پهلوی،  هم واره دست در دست درباریان و شاهان داشتند و از آن ها می خواستند شریعت اسلامی را مراعات و نگهبان دین و دیانت باشند. اما  هم واره تاکید می ورزیدند  که حاکم باید عادل و معصوم باشد و به جز امام زمان که هم عادل  است و  هم معصوم، هر حاکم دیگری غاصب است و باید منتظر ظهور امام زمان ماند.  و شگفت  تر این که با روی آوردن احزاب اسلامی به شعار حکومت اسلامی در مخالفت  با حکومت های سکولار  نوع ترکیه و مصر و آوازه گری برای برقراری دو باره ی خلافت و حکومت اسلامی ا زجانب آنان، شیعیان ایران هم به تجدید نظر  در باورهای دیرینه ی خود پرداختند و در دوران محمدرضا پهلوی،  دست ها را بالا زده، پرچم حکومت اسلامی  را به نیابت از امام زمان برافراشتند.

از سرکرده گی جهان عرب تا جهان اسلام! 

اگر تلاش چهره های نیمه مذهبی، نیمه روشن فکری نظیر، جمال ال دین اسدآبادی، جلال عبده ، اقبال لاهوری  و دیگران، برای بیداری اسلامی، رو به  نوزائی اسلامی داشت و آنان  در پی برقراری نوعی سکولاریسم و پروتستانیزم رقیق  اسلامی بودند،  وهابیت و در پی آنان، اخوان ال مسلمین در مصر، سودان و دیگر کشورهای عربی و روحانیت شیعیه در ایران و عراق، در صدد بازگشت به صدر اسلام برآمدند و در میان گروه های سلفی، دست یابی وهابیان به عربستان و کنترل مکه و مدینه به عنوان ماترک  اسلامی و کشف ذخیره ی انبوهی از  نفت و گاز در شبه جزیره ی عربی به آنان امکان داد از ارتجاع اسلامی و توحش صدر اسلام،  در برابر سکولاریسم، عدالت خواهی مدنی و ناسیونالیسم عرب قطبی بسازند.

کودتای افسران جوان به رهبری جمال عبدل ناصر در مصر و به دنبال آن  کودتاهای نظامی در  سوریه، عراق، یمن شمالی و سودان و پیروزی  جنبش های آزادی بخش ملی در ال جزایر و یمن جنوبی، جهان عرب و خاورمیانه عربی را به تکاپو وا می دارد.  شعار ناسیونالیسم عربی و اتحاد جهان عرب بر محور جمهوری متحده ی عربی (مصر) که در نزدیکی  با اتحاد شوروی و کشورهای سوسیالیستی پیشین، در برابر  نفوذ سنتی امپریالیست ها و ارتجاع داخلی جهان عرب  سدی می شوند. امپریالیست های غربی را بر آن می دارد تا سوای پیمان نظامی سنتو با مشارکت، ترکیه، ایران، پاکستان و آمریکا و بریتانیا، به عنوان کمربند سبز، به تقویت محور  تهران ــ ریاض پرداخته، از رژیم شاه،  تکیه گاهی بسازند  برای سعودی ها در برابر عراق، سوریه  و مصر!

شکست مصر و سوریه در  جنگ ژوئن سال شصت هفت میلادی سده ی بیستم در برابر اسرائیل را باید  شکست جنبش ناصریسم، ناسیونالیسم عربی و رژیم های سکولار منطقه دانست که اوج گیری اقتدار ایران شاهنشاهی و اسلام سعودی را در پی دارد.

رژیم  پادشاهی عربستان اگر چه مانند رژیم شاه ایران، با اسرائیل داد و ستدهای آن چنانی،  هم کاری نظامی و امنیتی و فروش نفت خام ندارد اما مانند رژیم شاه، مصر و کشورهای پیش رو عربی را دشمن تر بود تا اسرائیل و مانند رژیم شاه، شکست  ناصر و پیروزی رق آسای اسرائیل را به فال نیک می گیرد و دست خود را برای گسترش اسلام وهابی و سرکرده گی جهان عرب و اسلام باز می بیند.

کنفرانس اسلامی پیش نهادی ملک فیصل، که در سال شصت و چهار،  با بایکوت جمال عبدل ناصر و دیگر رهبران ملی و انقلابی جهان عرب مواجه می شود،  یک سال پس از شکست اعراب در جنگ ژوئن، همه ی کشورهای عربی و اسلامی را در بر می گیرد و برای  ملک فیصل،  پیروزی دست به نقدی است.

در پی آتش زدن مسجد الاقصی، توسط یهودیان بنیادگرای اسرائیلی ، این ملک فیصل است که به عنوان تیولدار اسلام،  فریاد اعتراض بر می آورد و بر زبان جاری می سازد که امیدوار است در زمان حیات خود شاهد آزادی بیت ال مقدس  از اشغال اسرائیل باشد تا وی بتواند در آن جا نماز بگذارد.

در چهارمین جنگ اعراب و اسرائیل که با پیروزی نیم بند مصر در آزاد سازی صحرای سینا و شکست در جبهه ی داخلی و شرق کانال سوئز هم راه  است، عربستان در اتحاد با دیگر کشورهای نفت خیز عربی، با اعلام تحریم نفتی علیه کشورهای غربی پشتیبان اسرائیل،  در عمل رهبری جهان عرب را به کف می آورد و دو کشور مقدم جبهه ی اعراب و اسرائیل، مصر و سوریه را در پرتو افزایش بهای نفت به مدت بیش از دو دهه،  تحت پشتیبانی مالی قرار می دهد و البته در مورد مصر این کمک های بلاعوض هم چنان ادامه دارد.

نگاهی گذرا به پیشینه مساجد با مناره های بلند در شهرهای بزرگ و کوچک کشورهای  اروپائی نشان می دهد، تاریخ بنای آن ها به پس از دهه ی هفتاد بر می گردد و منبع پرداخت بنا و هزینه جاری آن ها از کشورهای نفت خیز خاورمیانه، به ویژه، از جانب دولت عربستان تامین می شود. با  افزایش تولید نفت خام،  به میزان دوازده میلیون بشکه در روز،  و افزایش مرحله ای بهای نفت خام از دو دلار به سی دلار و بیش تر و سرریز شدن  دلارهای نفتی به سوی عربستان، دولت  سعودی را توانا می سازد تا با اختصاص رقم درخور توجهی به میزان پنج تا ده در صد از این گنج  باد آورده،  هزینه ی دانش گاه ها، مدارس اسلامی، ساختمان مساجد برون مرزی، تزئین بنا و هزینه های جاری آن ها را تامین کند.

در شرایطی که مسیحیان بومی در همه ی کشورهای اسلامی از جانب دولت ها و گروه های بنیادگرای مسلمان سخت تحت فشار هستند و دریافت هر گونه کمک از خارج، یا منابع کلیسائی اروپا یا آمریکا، حتا کمک های جزئی انسانی به آن ها،  با اتهام جاسوسی و خیانت هم راه است و مجازات اعدام یا زندان های بلند مدت را با خود دارد، دولت های اسلامی ایران و عربستان آزادانه به همه ی گروه بندی های اسلامی و گرداننده گان مساجد و مراکز اسلامی در خارج از مرزهای خود،  کمک های شایان توجه عرضه می دارند و  هر کدام هزاران تن را به عنوان جیره خوار پوشش می دهند؛ دولت های اروپائی  و غیر اروپائی بر این کمک ها و فعالیت این جیره  خواران چشم  می بندند.

خاندان سعودی،  در صدر یک جنبش سلفی که مانند جریان کنونی داعش، با ابراز خشونت علیه شیعیان جنوب عراق، کشتن آنان و به آتش کشیدن اماکن مذهبی نجف، کربلا و سامره و یران ساختن گور امامان  و گورستان های شیعیان  به یک نیروی نظامی و سیاسی مبدل شد، پس از کسب قدرت در عربستان دامنه ی مبارزه را به حوزه ی آموزش اسلامی  و فقهی کشاندند و فراتر از ادامه دشمنی با شیعیان،  گرایش های متین درون فرقه های چهارگانه اهل سنت هم  به چالش کشیدند  و در رقابت با دانش گاه اسلامی "الازهر" در قاهره که سنت هزار ساله ی آموزش بنیادهای فکری، فقهی  و فلسفی آهل تسنن را  دارد، دانش گاه اسلامی مدینه را بر پا داشتند. اداره کننده گان دانش گاه مدینه، با پرداخت بورسیه آموزشی، داوطلبان آموزش دینی را از همه ی کشورهای اسلامی گرد می آورند. این دانش گاه  تا کنون چهل و پنج هزار نفر را به سبک وهابی پرورش  داده  و به عنوان مبلغ و امام جماعت مساجد وهابی به اطراف عالم فرستاده است.

با انقلاب سال پنجاه و هفت ایران و به قدرت خزیدن روحانیت شیعه در کشور همسایه ی شمالی عربستان و شعار صدور انقلاب از جانب خمینی و دیگر رهبران شیعه ی ایرانی، به کشورهای اسلامی، رهبران عربستان را به ادامه ی راه خود و مبارزه ی فقهی جری تر ساخت تا در برابر رقیب نوپای شیعی که  پشتوانه ی توده ای دارد، جدی تر به کار بپردازند و در کشورهای اسلامی،  بسیج مسلمانان فقیر و عقب مانده را که سخت نیازمند کمک های مالی هستند، در دستور کار قرار دهند. .

در میان کشورهای عربی، دو کشور عراق و عربستان، شعار صدور انقلاب جمهوری اسلامی را جدی تر دانستند. عراق  با جمعیت  شیعیان در جنوب  و نفوذ دامنه دار روحانیت شیعه در شهرهای مذهبی  و  عربستان با اقلیت نیرومند شیعیان در حاشیه ی خلیج فارس و مناطق نفت خیز!

 یورش ناگهانی و بدون اعلام جنگ عراق به مرزهای غربی و جنوب غربی ایران در سبتامبر سال هشتاد میلادی را که از جانب عربستان و دیگر شیخ نشینان حوزه ی خلیج فارس به گرمی پشتیبانی می شد، در پیوند با مهار انقلاب اسلامی و جلوگیری از سرایت آن باید دانست.

هر چند دلارهای نفتی به سعودی امکان داده است تا با دست بازتری به رقابت با جمهوری اسلامی بپردازد، جنگ هشت ساله با عراق و تحریم ده ساله ی مالی و اقتصادی اخیر در پیوند با سیاست غنی سازی آورانیوم، به میزان زیادی جمهوری اسلامی را در حوزه ی تبلیغات اسلامی در اروپا و قاره ی آفریقا باز می دارد و عربستان هم چنان یکه تاز میدان می ماند. اینک عربستان سعودی است که با  بیش از دویست مرکز تبلیغات اسلامی در پنج قاره، شمار زیادی مسجد در کشورهای اروپائی و به ویژه آفریقای سیاه، و چند دانش گاه اسلامی در آمریکا، آلمان، مالزی،  پاکستان و ...، و مدارس طلاب دینی،  نسبت به جمهوری اسلامی دست بالا را دارد و در میدان رقابت شیعه و سنی، بذر وهابیت و نفرت اسلامی می کارد. برای نمونه پس از زوال کشورهای سوسیالیستی پیشین، تنها به  جمهوری مسلمان ازبکستان با جمعیتی کم تر از بیست میلیون، دو میلیون جلد قرآن هدیه  می دهد  و  هزینه تعمیر، مرمت  و تجدید بنای مساجد بزرگ و کوچک این کشور را سخاوت مندانه یا هدف مندانه پرداخت می نماید.

هر چند که چه جمهوری اسلامی هم، به سهم خود  بی کار نمی ماند و  سازمان تبلیغات اسلامی با بودجه ی گزاف و بدون حساب و کتاب اش  و وزارت امور خارجه با بودجه های اختصاصی اش، در رقابت با عربستان و به قصد ترویج اسلام شیعی در جهان، به ویژه  قاره ی آفریقا، مسجد، حسینیه و فاطمیه می سازد و داوطلبانی از مردم بومی  این کشورها را  در قم، نجف، مشهد و ...  آموزش فقهی می دهد،  امام مسجد و جماعت تربیت می کند و با حقوق مکفی  به خدمت می گیرد. و  در کشورهای اروپائی، هر کدام از فاطمیه ها و حسینیه ها، در کنار سفارت خانه ها و کنسول گری های، علاوه  بر تلاش های همه جانبه  برای جلب و جذب ایرانی ها، و مسلمانان سایر کشورها، از جاسوسی و به خدمت گرفتن مسلمانان برای جاسوسی غافل نیستند؛  اما عرصه ی رقابت دو قطب اسلام، دیرگاهی است  به فاز نظامی کشیده  و در سه کشور عراق، سوریه و یمن جنگ های نیابتی دامنه داری را پیش می برند که  قدم به قدم به  رو در روئی احتمالی مستقیم نزدیک تر می شود. زیرا  جنگ داخلی در این سه کشور، مداخله ی ابرقدرت ها و قدرت های امپریالیستی و آرایش قطب بندی شیعه و سنی را به نمایش می گذارد.

 نقش امپریالیسم در باروری تروریسم 

در زبان فارسی مثلی داریم که خود کرده را تدبیر نیست! دولت های غربی و در صدر آنان، امپریالیسم آمریکا، در طی چهار دهه  جنگ سرد شرق و غرب،  برای غلبه بر کشورهای. سوسیالیستی و  ملی گرا و نیز به شکست کشانیدن جنبش های ضد استعماری و رهائی بخش ملی در سرزمین های مستعمره و شبه مستعمره،  دست اتحاد به سوی همه ی جریان های ارتجاعی، از فئودالی تا مذهبی دراز  می نمودند و با این سیاست ائتلافی، در خارج از مرزهای خود  و  در درون  کشورهای اسلامی، به تقویت جریان های بنیادگرای اسلامی و جنبش های سلفی ضد کمونیست و  تروریست پرور می پرداختند.  زیرا سلفیون  کمونیست کشی را وظیفه ی شرعی و جهادی مسلمانان آوازه می دادند و به عنوان نمونه دولت عربستان هرگز اتحاد شوروی پیشین را به رسمیت نشناخت و با آن روابط دیپلماتیک برقرار ننمود.  

دولت های غربی بر اساس سیاست راهبردی خود، برای جلوگیری از پیش روی جنبش طبقاتی کارگران، زحمت کشان و دهقانان و به شکست کشانیدن جنبش های رهائی بخش ملی، آن گاه که از کودتاهای نظامی کاری ساخته نمی شد، به جنبش های ارتجاعی روی می آوردند و هم کاری با همه ی جریان های ارتجاعی ضد کمونیستی، ضد کارگری و ضد دمکراتیک را در  دستور کار قرار می دادند.

از نخستین دست آوردهای  این سیاست ارتجاعی در خاورمیانه، از شکست انقلاب ایران و جنبش دموکراتیک مردم افغانستان باید نام برد. که در ایران با نومیدی از ادامه ی حکومت شاه و ناتوانی در سازمان دادن یک کودتای نظامی به شیوه ی سال سی و دو، ، برای پایان دادن به فضای انقلابی،  به پشتیبانی از  خمینی و روحانیت شیعه  برخاستند  و در افغانستان گروه بندی های اسلامی را بر پا ساختند تا به بهانه ی مبارزه با شوروی پیشین، به حکومت حزب دموکراتیک خلق در افغانستان پایان دهند.

اوج گیری جنبش تروریسم اسلامی را در جنگ داخلی افغانستان باید دید که سازمان "سیا" "اوسامه بن لادن" یمنی تبار ساکن عربستان  را که به عنوان چهره ای خشن و سخت بنیادگرا شهرت دارد، به پاکستان می آوردند و داوطلبان جهادگر را از کشورهای عربی و اسلامی تحت فرمان وی به نام "ال قاعده" به خط  می سازند. .

در این دوره جهادگران اسلامی تحت پوشش آموزش های سازمان  سیا، شیوه ساختن بمب و تله های انفجاری و کار با انواع سلاح های مدرن و موشک های فونیکس که  در نوع خود، از مدرن ترین موشک های زمین به زمین آمریکائی است، فرا می گیرند.  و در جنگ داخلی افغانستان در بدو امر در کنار احزاب اسلامی شناخته شده به گروه های جهادی و دیرتر در پیوند تنگاتنگ با طالبان که آموزش های فقهی را از میلغان سعودی و آموزش های نظامی را تحت نظر مشاوران  نظامی پاکستان و آمریکا می گذراندند با خشونتی بی مانند، اسلام طالبانی را رایج ساختند.

اگر چه جریان ال قاعده پس ا زچندی برای آمریکائیان شاخ می شود  و در چند نوبت به تاسیسات نظامی، دیپلماسی و بازرگانی آمریکا آسیب های جدی وارد می سازد اما این همه مانع از آن نمی شود که ده سال پس از اشغال  عراق،  به وساطت سعودی و قطر به جریان ارتجاعی مشابهی به نام داعش پر و بال بدهند و یا دست کم بسیج جوانان مسلمان را از کشورهای اروپائی برای مشارکت در جنگ علیه دولت شیعی عراق و دولت وابسته به علویان سوریه نادیده بینگارند و هزاران جوان مسلمان از شهروندان اروپائی از طریق ترکیه به جبهه های جنگ سوریه و عراق به پیوندند و به کشتار غیر نظامیان و دگراندیشان بپردازند. .

ناگفته نماند که شکست جنبش کارگری در سطح جهان  و زوال اردوگاه سوسیالیستی، که نومیدی نسبت به آینده ی سوسیالیسم را پدید آورده،  به نوبه ی خود، به آوازه گران اسلامی تربیت یافته ی در مکتب وهابی  مجال داده است تا از جاودانه گی ایدئولوژی اسلامی داد سخن داده،  از جوانان مسلمان سرخورده  در کشورهای غربی، تروریست های کودنی بسازند، که کشته شدن و یا کشتن مردم بی دفاع و غیر نظامی را جهاد و گشاینده ی دروازه های بهشت موهوم تلقی کنند

سرخورده گی مهاجران.  

عملیات تروریستی یک ساله ی اخیر، در خاک فرانسه و بلژیک اگر چه می تواند  از خارج هدایت شده باشد،  اما تروریست ها، همه  بومی هستند و از شمار نسل دوم  و سوم  مهاجران عرب زبان و مسلمانان شمال آفریقا، نسلی که پس از چند دهه،  هنوز هم در پرتو سیاست های نژادپرستانه و بی توجهی دولت ها، نسبت به آموزش، تربیت و اشتغال آنان،  در حاشیه ی جامعه و  در گتوها زنده گی می کنند و همین گتونشین ها  هستند که زمینه ی مناسبی دارند برای اعتراض و طغیان گری و  آوازه گران اسلامی می توانند از وجود آنان،  برای عملیات تروریستی در داخل و خارج بهره برداری نمایند و همین چند سال پیش بود که این نیروی طغیانگر، در پیش روی پلیس فرانسه،  شبانه روز ده ها  دست گاه خودرو  را  به آتش می کشیدند و چند هفته زمان لازم بود تا پلیس  بتواند بر اوضاع چیره شده، به فعالیت آنان،  دایر بر به  آتش کشیدن خودروها پایان دهد.

مهاجران مسلمان که هنوز در برابر فرهنگ کشورهای میزبان مقاومت به خرج می دهند، یک وجه مقاومت شان تربیت اسلامی و مذهبی فرزندان و بسته گان شان است.. آنان کودکان خردسال خود را از همان دوران کودکی روزهای تعطیل آخر هفته و ایام تعطیلی های رسمی،  به مسجد و موسسات آموزش اسلامی می سپارند تا آموزش مذهبی ببینند و  با هم کلاسان و دوستان غیر مسلمان نجوشند و به بیان دقیق تر،  از همان اوان کودکی در آن ها بذر نفرت می کارند و هیچ یک از مسولان آموزشی این کشورها، خانواده را به پرسش نمی گیرند که چرا فرزندان خردسال خود را این چنین تحت فشار می گذارند و از جمع عمومی منزوی می سازند.  

با اوج گیری جنگ داخلی در سوریه و ظهور دو پدیده ی سلفی داعش و نُصره در خاک سوریه، که هر دو در پیوند تنگاتنگ با اسلام وهابی و سازمان تروریستی ال قاعده،  به کارزار جنگ داخلی پیوستند،  فرزندان مهاجران عرب شمال آفریقا، بازمانده از کاروان شتابان جامعه ی مدرن صنعتی، حضور در میدان های نبرد در خاک سوریه و عراق را فرصتی می دانند برای آموختن  رمز و رموز  سبک کار تروریستی و کشانیدن عملیات تروریستی به درون کشورهای اروپائی!

 

 فلسطین،  بستری برای پرخاش گری! 

آوازه گران اسلامی، از روحانی و غیر روحانی که نسبت به مظاهر تمدن غرب کینه دارند،  در سمت امامان جمعه و  جماعت، یا سخن ران مبلغ، نوحه خوان و روضه خوان  در میان جوانان مسلمان از ترک و عرب و فارس بذر نفرت می کارند و  در پرتو بحران تاریخی خاورمیانه و تداوم تجاوز صهیونیست ها به کیان ملت فلسطین،  زمینه ی مناسبی یافته اند برای فریب جوانان مسلمان اروپائی!

آوازه گری اعزامی از جانب حکومت سعودی، با تاکید بر امر جهاد و واجب بودن امر جهاد بر همه ی مسلمانان  و فضیلت مشارکت در امر جهاد  و  تلاش برای غلبه ی اسلام بر کفر و  مسلمانان بر کفار و مسلمانان منحرف، یا مبارزه با سازش کاران  و پی روان سایر ادیان،  تنها در طی چهار سال گذشته، توانسته اند، بیست تا سی هزار جوان مسلمان عرب تبار و ترک تبار  را بسیج و راهی سوریه نمایند  بدون این که دولت های غربی در برابر آنان واکنش جدی بروز داده باشند. جنگ  داخلی افغانستان و شبه قاره ی هند که جای خود دارد

از این روی مبارزه با پدیده ی تروریسم بدون از میان بردن زمینه های درونی و برونی آن نمی تواند چندان کام یاب باشد.و خشکانیدن باتلاق هائی را که آبش خور پدیده ی تروریسم اسلامی در جهان است، باید بر هر اقدامی مقدم دانست.

 نخست این که پدیده ی اسلام سلفی، چه اسلام سنی و چه اسلام شیعی،  در طی پنج دهه ی گذشته از خاورمیانه، به سرتاسر جهان گسترش یافته و تا هنگامی که  باتلاق های تروریست پرور خاورمیانه از زایش باز نماند و این باتلاق ها در سرزمین اصلی خود خشک  نشود، تروریسم  جهادی و صدور انقلاب تروریستی مهار پذیر نیست و هر گونه مبارزه با  تروریسم  در بلندمدت ناکام می ماند! زیرا تروریسم جهادی و صدور انقلاب اسلامی ریشه در اسلام سلفی دارد، جدای از این که اسلام شیعی باشد یا سنی!

سوای دو مرکز تروریست پرور عربستان و جمهوری اسلامی ایران، سومین باتلاق در شرایط کنونی، گردن کشی و قدر قدرتی صهیونیستی است.

بیش از یک سده از مهاجرت یهودیان اولیه به خاک فلسطین می گذرد و این مهاجران،  که مهاجرت شان  با تاراندن فلسطینی ها از خانه و کاشانه ی خود، به اشغال قهرآمیز سرزمین های فلسطین می پردازند. پس از یک سده، گوئی  داستان  دنباله دار را  تمامی نیست  و سران جهان و قدرت های امپریالیستی در جهانی به این بزرگی،  در طی شصت و هفت سالی که از آواره گی میلیونی فلسطینی ها و اسکان موقت آنان در کشورهای همسایه، مصر، اردن، لبنان، سوریه و عراق می گذرد، هنوز نتوانسته اند و  به بیان دقیق تر نمی خواهند  برای این مشکل  راه حلی انسانی جست و جو نماید.زیرا چنین احساس می شود دولت اسرائیل درنده ای است که برای روز مبادا به چاهای نفت و  گاز زنجیر شده، تا  دست رقیبان اختمالی به آن ها نزدیک نشود.

یک زمینه ی روانی برای آوازه گری سلفی و نوزائی اسلام سلفی  و بسیج جوانان مسلمان برای رهائی فلسطین و بیت ال مقدس از چنگ اشغال گران صهیونیستی همین مساله است که به مبلغان  بنیادگرا امکان می دهد برای کاربرد خشونت و وظیفه دینی جهاد،  آوازه گری کنند.

امروزه، مساله ی  فلسطین هم بستر آوازه گری شیعیان است و هم بستر آوازه گری سنیان بنیادگرا!

آوازه  گران شیعی در ایران، عراق و لبنان بیش از پنچ دهه است که  بر روی منبرها  فریاد بر می آورند  آی مسلمانان کجائید که صهیونیست ها چه می کنند و چه ها کردند و فلسطین چه  شد و و چرا چنین می شود. با انقلاب ایران و خیزش روحانیت شیعه به قدرت و اختصاص یک روز به نام قدس، دامنه ی رقابت آوازه گری بر سر مساله ی فلسظین و حضور نظامی پرقدرت صهیونیست ها در خاورمیانه،  به عرصه ای از رقابت شیعه و سنی مبدل شده است.

اگر تا دو دهه پیش از این،  جمهوری اسلامی ایران به تنهائی میدان دار صهیونیست ستیزی و غرب ستیزی بود، در طی دو دهه ی گذشته با ظهور پدیده ای به نام حماس در عرصه ی سیاسی و نظامی فلسطین، و  جریان های سیا ساخته ای به نام طالبان و  ال قاعده، در افغانستان و پاکستان، اینک، رقابت به حوزه ی اهل تسنن رسیده و  گروه های تروریستی سنی مذهب، در تبلیغات صهیونیست ستیزی، گوی رقابت را از هم دیگر می ربایند و هر گروهی تلاش دارد با کاربرد خشونت بیش تر، و  ترورهای وحشیانه تر، خود را نماینده ی سلفیون مسلمان قلم داد کند.

بی گمان مادام که قدرت های جهانی نتوانند اسرائیل را زیر فشار بگذارند و برای مساله ی فلسطین و بحران مناسبات اسرائیل و  فلسطین راه حل شرافت مندانه ای که به بی حقوقی ملت فلسطین پایان دهد، به اسرائیل تحمیل نشود،  آوازه گران اسلامی بستری دارند برای فریب جوانان مسلمان و تبدیل آنان به تروریست های جانی و آدم کش! 

مجید دارابیگی

۲۰ دسامبر ۲۰۱۵